مکتوب عقل وعشق

درآمدم دراین بلد.که شبیه است به خلد،دیدم که خلق در عمارت ودوشخص درطلب امارت یکی عقل انکارپیشه.دوم عشق عیارپیشه،نگاه کردم تا کرا،رسدتخت وکدام رایاری دهدبخت.

عقل گفت:من سبب کمالاتم.عشق گفت:نه من دربندخیالاتم.عقل گفت:من مصرجامع معمورم.عشق گفت:من پروانه ی دیوانه ی مخمورم.عقل گفت:من بنشانم شعله ی غنارا.عشق گفت:من درکشم جرعه ی فنارا.عقل گفت:من بوسم بوستان سلامت را،عشق گفت:من یوسفم زندان ملامت را.عقل گفت:من سکندرآگاهم،عشق گفت:من قلندردرگاهم.عقل گفت:من صرّاف نقره ی خصالم،عشق گفت:من محرم حرم وصالم.عقل گفت:من تقوی بکاردارم،غشق گفت:من به دعوی چکاردارم.عقل گفت:من درشهروجودمهترم،عشق گفت:من ازبودو،وجودبهترم.عقل گفت:مراعلم وبلاغت است،عشق گفت:مرا،ازهردوعالم فراغت است.عقل گفت:من قاضی شریعتم،عشق گفت:من متقاضی ودیعتم.عقل گفت:من دبیر مکتب تعلیمم،عشق گفت:من عبیرنافه ی تسلیمم.عقل گفت:من آئینه ی مشورت هربالغم،عشق گفت:من ازسودوزیان فارغم.عقل گفت:مرالطایف غرایب یاداست،عشق گفت:جزدوست هرچه گوئی باداست.عقل گفت:من کمر عبودیت بستم،عشق گفت:من برعقبه ی الوهیت مستم.عقل گفت:مراظریفانندپرده پوش،عشق گفت:مراحریفاننددٌردنوش.عقل گفت:من رقیب انسانم،نقیب ِ احسانم،بسته ی تکلیفاتم،شایسته ی تشریفاتم،گشاینده ی دَر ِفهمم،زداینده ی زنگ وهمم،گلزارخردمندانم،مستغفرهنرمندانم.ای عشق تراکی رسد،دهن بازکنی وزبان به طعن درازکنی.توکیستی؟خرمن سوخته ای ومن مخلص لباس تقوی دوخته ای. توپرتو محنتی وبلاها ومن واسطه ی لَآتَیناهٌدیها.عشق گفت:من دیوانه ی جرعه ی ذوقم،برآرنده ی شعله ی شوقم،زلف محبت راشانه ام،زرع مودَّت رادانه ام،منصب ایالتم عبودیت است،متکاء جلالتم حیرت است،کلیه باش من تحریض است،حرفه ی معاش من تفویض است،گنج خرابه ی بسطامم،سنگ قرابه ی ننگ ونامم.ای عقل توکیستی؟توموءدَّب راه ومن مقرَّب درگاه.

برگرفته ازمکتوب عفل وعشق اثر خواجه عبدا لله انصاری.