هرگز

هرگزچنین فجیع کسی خودرابه دارنیاویخت

درچهارراه باورمردم

درپیش چشم حسرت یک نسل

هرگزچنین فجیع کسی خودکشی نکرد

آیابدان که میکرد نمی اندیشید؟

یاکس به اونگفت راه چاره چیست؟

یاخودچنین نخواست؟

یعنی جزاین نبود

معنی عیارسنجی تاریخ

باشدکه چنین بنویسند

اینجاکسی غنوده است که بیش از صدهاسال تأخیردرکوثرخودداشت

اوبازمان خویش معاصرنبود

وکوزه سفالین قلبش

گنجایش مهربانی یک خلق رانداشت

اورانه تاب که مومیائی شود

ونه بخت سازگار

که دراوج جلوه محوشود

دراشک شوق آمدو

درمنجلاب رفت

همچون جنازه ای که به دارخویش آونگ است

وهنوزبه تلاش حرف می زند.

احمد شاملو

 

 

سائل وشاعر


اینکه چراوبه چه علت سرزمین ومردم ما،درطول سالیان درازی ،هنوزنه تنهانتوانسته است چنان که شایسته وبایسته ی یک جامعه ی مدرن وعقل گراست،راه تجددراطی نماید،بلکه درهمیشه ی تاریخ به عناوین مختلف این کودک نوپارامثله کرده اند،قصه ی دامن درازی است که اگرباتأمل وتدبرمتون گذشته رابخوانیم دلائل بسیاری خواهیم یافت که ازآن میان یکی عوام ِکَل انعام است ودیگری روشنفکرانی که نه تنهاراه راگم کرده،بلکه درزیرنفوذوسیطره ی آنچه که ازبیرون مرزهای این سرزمین به خصوص همسایه ی شمالیمان به داخل رسوخ می کردو  به نام آزادی وآزادی خواهی به خوردکله های آنان می رفت سهم بسزائی داشتند.درحالی که روشنفکرهرجامعه ای چراغی روشن است که تافرزندان ِآدمی را،ازکرامت انسانی خودباخبرگرداند.برای ساده تر فهمیدن این موضوع بسیارمهم درداستانی چنین نقل میکنند:

شاعری که دریک صبح دل انگیزازکوچه ای میگذشت سائل کوری رادید که پلاکی به گردن خویش آویخته است وسرگرم سوءال(گدائی) کردن است.شاعرازوی پرسید:روزی چقدر،درآمدداری؟سائل گفت:روزی دوتومان تقریبآ.شاعرپلاکی راکه به گردن سائل بودبرگرداندوچیزی برآن نوشت وبه سائل توصیه کردازاین پس،این روی ِپلاک رابه گردن بیآویزد.دوماه دیگروقتی که بازآن شاعرازآن کوچه میگذشت به همان سائل برخورد.ازاوپرسید:ازوقتی که پلاکت رابرگردانده ای درآمدِروزانه ات چقدراست؟وی پاسخ داد:پانزده تابیست تومان .سائل ضمن قدردانی اصرارکردکه شاعربگویدبرپشت لوح چه نوشته است.شاعرگفت:من کاربزرگی نکردم،تنها تونوشته بودی،من کورمادرزادم،به من رحم کنید.من آنروی آن نوشتم«بهارازراه می رسد،من تماشایش نخواهم کرد.»

زن پدر

تقدیم به روح آزرده ای که هنوزازپس آن سالهارنج هستی سوزامروز هم میسوزدازپلشتی.

زن پدریعنی بلا،یعنی جفا،یعنی ریا

چون خوره،خوردن،خراشیدن

میان انزوا

زن پدریعنی نوای بی نوا

زن پدریعنی که درد بی دوا

حکمهای ناروا

زن پدریعنی مردد

درمیان حالت خوف ورجا

زن پدریعنی که درجای دگر

زندگی ِدیگری زیرو زِبَر

خواهری اندرخطر

دل پریش،خونین جگر

رفته ازیادونظر

بی تفاوت درمیان ِخشک وتَر

زن پدر،مسخ پدر،مرگ پدر

جنگ اعراب وعُمر

زن پدریعنی کُزِت دربی کسی

ناسزا،دشنام دادن

خوردن غصه بسی

آنچنان گردی وبرپوچی رسی

زن پدریعنی سیاهی،بی حیائی،بی پناهی

ناله ای اندرتباهی

زن پدریعنی کویرِمهربانی

خوفناک جادوگری درزندگانی

هدیه ی زهروشَرَنگ

برکودکی و نوجوانی وجوانی

ظلم کردن برمن ِ آزرده دل تا می توانی

زن پدریعنی که چاقو پَرت کردن

دست خواهرخون چکان

اشک درچشمان معصومش روان

کینه ی سوزنده ای

ازدخترش اندرنهان

زن پدراسکندروآتش زروی ِبغض وکین

زن پدریعنی مغول برروی زین

مردمانی دراسارت ازجفای خائنین

دست نامحرم فتادن این زمین

زن پدریعنی که خون

برکاشی ِحمام فین

مادران ازمرگ فرزندان خود زاروحزین

زن پدر یعنی اوین

زن پدریعنی که بامحمودافغان هم قرین

زن پدر یعنی هزارپایی مهیب

درمیان ابروان خالی عجیب

درنهانگاه وجودش خدعه و مکروفریب

کالبدش زندان یک روح غریب

ازتنور ِدیوگونش میکشد آتش لهیب

می زندبرخواهرزارم نهیب

درمیان ِجمع دیگرآنچنان خوب ونجیب

من چنان درزندگانی بی نصیب

برامیدِانتقام روزگارم بی شکیب

بردَرِویرانه ی روح وروانم

جغدجای عندلیب

زن پدریعنی که وی بادخترش

گردش و تفریح وشادی دربرش

سایه ی پول و سراویک پدر روی سرش

برگذشتن ازپُل ِآسودگیهاباخَرَش

آن دودیگررا نهادن بر دَرَش

زن پدر یعنی جنایت

زن پدریعنی خباثت

زن پدریعنی فتانت

فتنه ای دریک جنابت

زن پدریعنی پدررامرگ باشدتاقیامت

زن پدریعنی که دین وملعبه

زن پدریعنی که تیری ازکمان حرمله

زن پدریعنی که عطشان درکنارالقمه

زن پدریعنی تحمل کردن ِ یک همسرِ بی عاطفه

زن پدریعنی من ِبی طایفه

زن پدریعنی که خوناب جگر

زن پدریعنی که بیدادِپدر

زن پدریعنی که عُمری دربدر

زن پدر یعنی پگاهی بی سحر